ده کوچکی از دهستان احمدآباد در بخش مرکزی شهرستان آباده است که در شصت وپنج هزارگزی جنوب اقلید و در کنار راه فرعی ده بید به اقلید و احمدآباد واقع است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی از دهستان احمدآباد در بخش مرکزی شهرستان آباده است که در شصت وپنج هزارگزی جنوب اقلید و در کنار راه فرعی ده بید به اقلید و احمدآباد واقع است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
هموار و مساوی شدن و در دندانهای اسب علامت پیری است اسب را. رجوع به تخت شود، در افیون و تریاک، کنایه از کمال نشئه مند شدن. (از آنندراج) : از محتسب نداریم مانند می کشان باک داریم پادشاهی چون تخت گشت تریاک. اسماعیل (از آنندراج). - تخت شدن دماغ، چاق شدن دماغ از نشأه و مطلق رسیدن دماغ. (آنندراج). تخت شدن افیون. (مجموعۀ مترادفات) : ننوشم تا شراب از عیش دوران بی نصیبم من دماغم تخت در وقتی که شد اورنگ زیبم من. قبول (از آنندراج). چو نیست تخت دماغت سخن مگو تأثیر که شاه بیت بلند تو باب اورنگ است. تأثیر (از آنندراج)
هموار و مساوی شدن و در دندانهای اسب علامت پیری است اسب را. رجوع به تخت شود، در افیون و تریاک، کنایه از کمال نشئه مند شدن. (از آنندراج) : از محتسب نداریم مانند می کشان باک داریم پادشاهی چون تخت گشت تریاک. اسماعیل (از آنندراج). - تخت شدن دماغ، چاق شدن دماغ از نشأه و مطلق رسیدن دماغ. (آنندراج). تخت شدن افیون. (مجموعۀ مترادفات) : ننوشم تا شراب از عیش دوران بی نصیبم من دماغم تخت در وقتی که شد اورنگ زیبم من. قبول (از آنندراج). چو نیست تخت دماغت سخن مگو تأثیر که شاه بیت بلند تو باب اورنگ است. تأثیر (از آنندراج)
ده کوچکی از بخش رامیان شهرستان گرگان است که در بیست وهفت هزارگزی خاور رامیان و دوهزارگزی باختر شوسۀ گرگان - شاهرود واقع است و 30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
ده کوچکی از بخش رامیان شهرستان گرگان است که در بیست وهفت هزارگزی خاور رامیان و دوهزارگزی باختر شوسۀ گرگان - شاهرود واقع است و 30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
تخت گستردن. (آنندراج). نصب کردن تخت. تخت را برپا داشتن نشستن را: فرش انداختند و تخت زدند راه صبرم زدند و سخت زدند. نظامی. مرا اقبال داد این مژدۀ بخت زدم اندیشه را بر آسمان تخت. امیرخسرو (از آنندراج). عشق جایی که تخت قدر زند عقل را پایۀ تعقل نیست. ظهوری (ایضاً)
تخت گستردن. (آنندراج). نصب کردن تخت. تخت را برپا داشتن نشستن را: فرش انداختند و تخت زدند راه صبرم زدند و سخت زدند. نظامی. مرا اقبال داد این مژدۀ بخت زدم اندیشه را بر آسمان تخت. امیرخسرو (از آنندراج). عشق جایی که تخت قدر زند عقل را پایۀ تعقل نیست. ظهوری (ایضاً)